گزیده ای از بهترین وپرخواننده ترین کتابهای منتشر شده

گزیده ای از بهترین وپرخواننده ترین کتابهای منتشر شده

ashtibketab@

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۳ دی ۹۶، ۰۰:۳۳ - محمد روشنیان
    سپاس
  • ۰
  • ۰

سالهای ابری



نام نویسنده: علی اشرف درویشیان

داستان این کتاب به لهجه کرمانشاهی نوشته شده است.

فرازهایی از کتاب
۱. بی بی جان: شوهر اولم یعنی پدر اصلی مادر تو راننده است. اهل عراق از کاظمین که می آمد برود تهران در کرماشان )کرمانشاه) مرا دید و گرفت.
شریف: با تله تو را گرفت، بی بی جان؟
بی بی جان: نه جانم. تله اش کجا بود. مرا گرفت یعنی با من عروسی کرد. (ص ۳۴)

۲. همه چیز از باریکی پاره می شود، ظلم از کلفتی. (ص ۴۶)  

۳. نمی دانم این سیم نما به چه دردی می خورد. می شود نان؟ می شود آب؟ می شود نان خورشت؟ چه فایده دارد آخر؟ همه اش دروغ. همه اش کلک. یک تله تازه برای خالی کردن جیب ما آدم های بدبخت. چقدر هم زود گول می خوریم. آرتیسه دختره را بغل زده و رئیس دزدها را دنبال می کند. آن وقت بیا و تماشا کن. مردم چه چپی (دستی) می زنند. چه هورایی می کشند. آخر بدبخت یکی نیست وقتی تو پول از جیب درمی آوری و بلیط می خری برات چپ بزند. چقدر خری. انگریز برای جیب تو هر ساعت نقشه می کشد. تا کی الواتی! (ص ۵۱)

۴. بابا بوچان: ... تو را به خدا ننگی بالاتر از این هست که دو تا ته استکان (عینک) روی دماغ ات بگذاری. عین بایه غش. (عین جغد) (ص ۵۳)

۵. صاحب منصب گربه عمو الفت بود. یک گربه نر حسابی. دمش بلند تر از حد معمول. وقتی می نشست دم خود را مثل شوشکه (شمشیر) افسرها کنار خود می گذاشت هر وقت کاری داشتیم و نمی توانستیم به بازار برویم پول و دستمال گره بسته را به گردن صاحب منصب می بستیم و او می رفت در دکانِ خالو یاورِ قصاب. خالو یاور پول را از دستمال در می آورد. گوشت در دستمال می پیچید و صاحب منصب دستمال را به دندان می گرفت و به خانه می آورد! (ص ۶۲ و ۶۳)

۶. خُرخُر بابام تمام شده، اما دندان قروچه لطیف تاریکی را تکه  تکه می کند. ( جمله جالب - نخ نما) (ص ۱۴۰)

۷. انسان اگر در پیری پلو خوردن یاد بگیرد لقمه را به گوشش می گذارد. هر چیز را از کودکی باید آموخت نه در پیری. (ص ۴۷۴)

۸. برای هیچ کس از سوراخ اتاق نیفتاده پائین. باید سعی و کوشش کرد. تو هم خودت را بخاران و تکانی بده. با شیر داغ دهنت سوخته حالا به دوغ هم پف می کنی. ترسو نباش... (ص ۴۸۷)

۹. دلهره شنبه در دلم است آن همه مشق و جدول ضرب و معلم نامهربان که مساله هایی سخت می گوید. از تاجرهای فرش فروش، روغن فروش و پارچه فروش. هیچ وقت نمی گوید حمالی بود که فلان مقدار بار برداشت. زن رختشویی بود که روزی چند تشت رخت می شست. همیشه می گوید تاجری بود که ... روغن فروشی بود که ... آهن فروشی بود که ... برنج و گندم فروشی بود که ... اگر از بیچاره ها مساله بگوید ساده تر است. چون بیچاره ها پول و دارایی شان کم است و مساله شان زود حل می شود. ما چه گناهی کرده ایم که پول به کاغذ و مداد بدهیم و سود و زیان پولدارها را مفتکی براشان حل بکنیم. (ص ۶۰۶)    

  • ۰
  • ۰

چشمهایش

نتیجه تصویری برای خلاصه کتاب چشمهایش 

نویسنده : بزرگ علوی

استاد ماکان , نقاش برجسته ایست که کارهایش در اروپا نیز خریدار و طرفدار دارد و به قولی بزرگترین نقاش ایران در صد ساله اخیر است (شخصیتش – منهای سنش-

تقریباً برگرفته از کمال الملک است). او در سال ۱۳۱۷ در حالیکه سالهای آخر عمر کوتاهش را در تبعید گذرانده است از دنیا می رود. با توجه به اینکه استاد با دستگاه حاکمه میانه ای نداشته و بلکه دست و پنجه ای هم نرم کرده است, در افواه عمومی داستان ها و افسانه هایی در باب مرگ یا قتلش , نقل می شود. پس از مرگش , حکومت وقت از مقام استاد تجلیل به عمل می آورد و ختمی و مراسمی و سمیناری و نمایشگاه آثاری و موزه و مدرسه ای به نام استاد و… . در میان آثاری که از استاد به نمایش در می آید , یک تابلو که از آخرین کارهای استاد (که در هنگام تبعید کشیده است) جلب توجه می نماید. تابلویی با نام "چشمهایش" که در آن تصویرساده زنی با چشمهایی گیرا به تصویر درآمده بود. چشمهایی که گویا رازی را در خود مستتر کرده است. این تابلو با توجه به تجرد استاد و این که اهل این عوالم نبوده است مایه کنجکاوی و افسانه سرایی می گردد.

بعد از شهریور بیست و فضای آزاد پس از آن, زندگی نامه هایی از استاد در روزنامه ها چاپ می شود که به قول راوی همه مبتذل بودند. راوی ناظم مدرسه ای دولتیست که به نام استاد مزین شده است و نمایشگاه دائمی آثار نقاش هم در آنجا برپاست. او در پی یافتن حقیقت زندگی استاد و دانستن راز این چشمهاست و بر این باور است که صاحب این چشمها می تواند پرده از بخشی از زندگی استاد که بر همگان پوشیده مانده است بردارد. او با تمامی زنان و دخترانی که استاد را برای حتی یکی دو جلسه ملاقات کرده اند , دیدار می کند اما هیچکدام را صاحب آن چشمها تشخیص نمی دهد. تا اینکه بالاخره آن زن ناشناس را می یابد و طی یک پروسه و پروژه ای موفق می شود او را به حرف بیاورد. بخش عمده داستان , روایتیست که این زن ناشناس از استاد و خودش و رابطه شان و …دارد.

عینکی روی چشم!

ما دنیا را آنگونه که هست نمی بینیم بلکه آنگونه که هستیم آن را می بینیم. ظاهراً از این ابتلا گریزی نیست اما به هر حال این موضوع بالا و پایین دارد. رمان ها و به خصوص رمانهایی که به مسائل اجتماعی می پردازند (حتی به صورت فرعی یا در پس زمینه) می توانند یک منبع خوب برای تاریخ اجتماعی باشند البته به شرطها و شروطها! مولانا یک بیتی در این خصوص دارد که باید با آب دلار آن را نوشت:

پیش چشمت داشتی شیشه کبود  

زان سبب عالم کبودت می نمود

ما معمولاً سفید و سیاه و رنگهای مختلف, همه را تیره می بینیم یا به همان رنگی که به چشممان زده ایم می بینیم. ما شدیداً به این مرض! (لازم است که مرض بخوانیمش) مبتلا هستیم, شاهد مدعایم را از همین کتاب می آورم ; در ص ۱۰۰ پس از ذکر مراسم ختم و سوگواری حکومتی برای  استاد اینگونه می خوانیم:

اما مردم فریب نمی خوردند. آنها ساختمان باشکوه دانشگاه را هم چون به دستور دیکتاتور انجام گرفته بود, به زیان استقلال کشور و به سود انگلیس ها می دانستند, چه رسد به اینکه مرگ استاد نقاش را, آن هم در غربت…

این جمله از دیدگاه راوی بیان می شود و لزوماً نظر نویسنده نیست و حتی به نظر من نویسنده در این جمله اشاره ای ضمنی به این اشکال دارد. برگردیم به آن مرض, مشابه همان مردمی که آن موقع ساختن دانشگاه را سیاه می دیدند الان به خاطر همان بنا همه چیز آن زمان را سفید می بینند!

از دیگر موارد مثبت کتاب در زمینه ثبت زندگی اجتماعی زمان وقوع داستان , اشاراتی است که نویسنده در ذیل زندگی قهرمانان داستان به آن می پردازد: نظیر سلوک اجتماعی فرنگیس و خانواده اش به عنوان سمبلی از طبقه مرفه آن دوران (کافه, هنر, ارتباط با جنس مخالف, قیود اجتماعی و غیره و ذلک) یا چیزهای دیگر که می توانستند در این زمینه مفید باشند. اما وقتی عینک ایدئولوژیک بر چشم باشد, این قسمت ماجرا نقش بر آب می شود,همین!. شعارهایی که بعضی از اشخاص داستان می دهند مشمول این قضیه است نظیر:کسی که مزه فقر را نچشیده باشد نمی تواند هنرمند شود! یا تعریف شدن همه زندگی در ذیل مبارزه سیاسی و… البته شاید هم واقعیت جامعه ما اینگونه بوده است… در هر صورت بخشی در انتهای کتاب است با عنوان "می خواستم نویسنده شوم" که بسیار جالب است , علوی به نوعی ناکامی اش در دست یافتن به این آرزویش را همان کارهای سیاسی عنوان می کند … واقعاً حیف.

مرعوب عشق , مرعوب قدرت

  • ۰
  • ۰

تهوع

نویسنده : ژان پل سارتر

مترجم: محمدرضا پارسایار


در بخشی از این رمان می‌خوانیم:

خب شاید کمی هم عقلم را از دست داده بودم. اما رد آن به جا نمانده. احساسات غریب هفتهٔ پیش، امروز خیلی مضحک به نظر می‌رسند. دیگر فکرشان را نمی‌کنم. امشب خودم را در این دنیا کاملاً آسوده و مرفه حس می‌کنم. اینجا اتاق من است، رو به شمال شرق. آن پایین، خیابان موتیله با کارگاه ایستگاه جدید راه‌آهن است. نور سرخ و سفید کافهٔراندِوو دِ شُمینو، واقع در نبش بولوار ویکتور نوآر، از پنجره پیداست. در همین وقت، قطار پاریس از راه می‌رسد. مردم از ایستگاه قدیمی بیرون می‌آیند و به خیابان‌ها می‌ریزند. صدای قدم‌ها و حرف‌هایشان را می‌شنوم. خیلی‌ها منتظر آخرین تراموا هستند. مثل اینکه درست پای پنجرهٔ من، دور تیر چراغ گاز، گروه غمگین کوچکی را تشکیل داده‌اند.

 

ماجراهایی که در این کتاب نقل شده است، مجموعه‌ای است از یادداشت‌های شخصیت اصلی داستان (روکانتن) و حکایت رویارویی او با چیزهای پیرامونش. وی با حالتی بیمارگونه و روان‌پریشانه، سرخورده و توخالی و متوهم است و در سیاهی‌های کابوس‌ها و دل‌زدگی‌هایش به‌سر می‌برد. این خصیصه به دنیای پیرامون او نیز سرایت می‌کند. درواقع، جهان از دید او، ماهیتی مأیوس‌کننده دارد که از آن با عنوان «تهوع» یاد می‌شود. هرآن‌چه روکانتن با آن برخورد می‌کند، حال‌به‌هم‌زن است؛ تهوع او را برمی‌انگیزد؛ از اشیا و آدم‌ها گرفته تا حالات درونی خودش و وقایع گذشته. حس‌وحال درونی این شخصیت ازره‌گذرِ توصیف‌های نیرومندی که او می‌کند، به خواننده منتقل می‌شود. درعین‌حال، این توصیف‌ها گاه به‌اندازه‌ای زیاد می‌شود که مخاطب را خسته می‌کند. ذهن نامتمرکز راوی از حادثه‌ای به حادثه‌ای دیگر و از صحنه‌ای به صحنه‌ای دیگر می‌پرد و در پرداخت وقایع، مطلقاً انسجامی وجود ندارد. این داستان هم‌چنین حال‌وروز نوستالژیک و بیمارگونه‌ای را ترسیم می‌کند: روکانتن از دنیای اکنونش هیچ خرسند نیست و نمی‌تواند از آن لذت ببرد؛ مدام در گذشته‌اش غوطه‌ور است و لحظه‌هایش را با خیال‌پروری و خاطره‌پردازی می‌گذراند. این میلِ مفرط به بازآوری گذشته، باعث می‌شود او قابلیت لذت‌بردن از اکنونش را از دست بدهد. درعین‌حال، می‌بینیم که چندی بعد، همین «اکنون» که در زمان حضورش لذت‌بخش نبود، پس از این‌که می‌گذرد و تمام می‌شود، زیبا و دل‌نشین می‌شود. راوی روزها با فاحشه‌ای می‌خوابد، با کسانی در کافه‌ها دم‌خور می‌شود، به جاهایی سر می‌زند و بااین‌حال، هیچ‌یک از این شخصیت‌ها و اتفاق‌ها و جاها برایش لذتی ندارد؛ اما همین‌که تصمیم می‌گیرد آن شهر و زندگی را رها کند، همان اموری که خوش‌آیند و خشنودکننده نبود، ناگهان لذت‌آور می‌شود. گویی روانِ رنجورِ راوی، مدام در پی آن است که اکنونِ ناخوش‌آیندش را به گذشته‌ای خوش‌آیند بدل کند!

  • ۰
  • ۰

نویسنده : سام هریس

مترجم : خشایار دیهیمی

خواندن این کتاب مثل دیدن دو فیلم با یک بلیط است. عنوان کتاب اول «دروغ» و عنوان کتاب دوم «اراده آزاد» است. با توجه به موجز بودن این دو کتاب آقای خشایار دیهیمی مدیر مجموعه کتابهای «تجربه و هنر زندگی» تصمیم گرفته است تا این دو را در یک کتاب تحت عنوان دروغ/اراده آزاد منتشر کند.


کتاب اول در مورد دروغ است:



ما در کودکی با این آموزه بزرگ شدیم که «دروغگو دشمن خداست!» و اکنون در جامعه‌ای به بلوغ رسیده‌ایم که جای جای آن به دروغ آلوده است. متاسفانه در مورد آسیب شناسی و اذعان به اشاعه این فرهنگ زشت در جامعه باز هم صداقت نداریم و به خودمان دروغ می‌گوییم و یا حداکثر از واژه جدید الاختراع «خلاف گویی» استفاده می‌کنیم.


 ما دروغ را ریشه همه بدی‌ها می‌دانستیم، اما اکنون اگر در اطرافمان کمی دقیق شویم می‌بینیم که چطور این فاضلاب سمی‌زندگی ما و اطرافیان ما را آلوده کرده است. تا آنجا که توانایی یک فرد در دروغ گویی معیاری برای «زرنگی» او شده است و فرهنگ «زرنگ بازی» سالیان درازی است که با تغذیه از این فاضلاب سمی سر برآورده و در جامعه ریشه دوانده است.


در این کتاب سم هریس دانشمند عصب شناس از دانشگاه کالیفورنیا به واکاوی دروغ می‌پردازد. اینکه دروغ چیست؟ آیا هر فریبی دروغ است؟ صداقت چیست؟ دروغ بزرگ و کوچک یعنی چه؟ دروغ مصلحت آمیز یعنی چه؟ تاثیر دروغ در اعتماد چیست؟ رابطه تحسین و دروغ چیست؟ راز و دروغ چگونه ممکن است با هم مرتبط شوند؟ در موارد افراطی و حاد تکلیف دروغ چه می‌شود؟ دروغگو چطور حساب دروغ های خود را نگه می‌دارد! فواید یک‌رویی چیست؟ تاثیر دروغ های بزرگ در جامعه چیست؟ 


اگر تصمیم بگیریم دیگر هرگز دروغ نگوییم در روابط مان چه تغییراتی به وجود می‌آید؟ کدام حقایق ناگهان در زندگی مان جلوی چشم ظاهر می‌شوند؟ بعد از آن چه جور آدمی می‌شویم؟ و چقدر بر اطرافیانمان تاثیر می‌گذاریم؟ به گمانم تلاش برای یافتن پاسخ این پرسشها به زحمتش می‌ارزد.


اما کتاب دوم در مورد اراده‌ی آزاد است:



آیا اراده‌ی آزاد وجود دارد؟ آگاهی و ناخودآگاه چیست؟ آیا اراده از آگاهی برمی‌خیزد یا اینکه در دل ناخودآگاه جای دارد؟ آنچه در کودکی گذشته است چه تاثیری بر اراده فرد در آینده دارد؟ آیا با اسکن وضعیت نورون های مغز می‌شود اراده فرد را قبل از آنکه خود فرد از آن آگاه شود تشخیص داد؟ و پرسشهای جالب دیگری که سم هریس از دیدگاه دانش عصب شناسی نوین سعی در واکاوی آنها دارد و خواندن آن تاثیر به سزایی در خودشناسی خودمان خواهد داشت.

 

  • ۰
  • ۰

رمان کوری

نویسنده : ژوزه ساراماگو 

مترجم : اسدالله امرایی

🍁در این رمان ، شخصیت های داستان نام ندارد و عنوان های آنها رمز گونه است و به نقش اجتماعی هر یک اکتفا می شود . خلاصه ی رمان کوری چنین است :‌در پشت چراغ قرمز ، راننده ی اتومبیلی ناگهان کور می شود . این مرد به کوری عجیبی دچار شده ،‌یعنی همه چیز را سفید می بیند و گویی در دریای شیر فرو رفته است . مرد دیگری او را به خانه اش می رساند ، اما اتومبیل این کور را می دزدد . همسرش او را به چشم پزشکی می رساند ، اما علت کوری کشف نمی شود . چشم پزشک و دزد اتومبیل هم به همین ترتیب کور می شوند ، چشم پزشک مسئولین بهداشت را با خبر می سازد . این فاجعه را هیولای سفید می گویند . مسئولین برای جلوگیری از سرایت آن، کورها و نزدیکانشان را در ساختمان تیمارستانی قرنطینه می کنند ، اما روز به روز تعداد کورها بیشتر می شود . همسر چشم پزشک کور نمی شود ، اما خودش را به کوری می زند تا از همسرش جدا نشود ، او تنها کسی است که تا پایان داستان بیناست . در قرنطینه چه بلاهایی که بر سر کورها نمی آید . همسر چشم پزشک از رفتارها و مصیبت های آن ها گزارش عبرت‌انگیزی می دهد . بسیاری از کورها به دست سربازان و نگهبانان قرنطینه کشته می شوند . اما سربازها هم کم کم کور می شوند .
🍁بزرگ ترین مشکل برای کورها برآوردن نیازهای اولیه یعنی خوراک و مستراح است و با این که دولت به آن ها غذا تحویل می دهد ، اما تقسیم کردن و استفاده از آن بسیار دشوار می شود . آن دزد اتومبیل به دلیل دست درازی به دختر عینکی زخمی و به دست سربازان کشته می شود . دولت و رسانه ها وعده های دروغین می دهند که کوری در حال کنترل است . نظم و ترتیب شهر از بین می رود و کسانی که یک باره کور می شوند ، همه چیز را از بین می برند ، اتوبوس ها و هواپیماها ،‌سقوط می کنند و حوادثی مانند این ها .

  • ۰
  • ۰

رمان بینایی



نویسنده : ژوزه ساراماگو
مترجم : کیومرث پارسای


🍁داستان از یک روز بارانی در یک حوزه‌ی اخذ رأی شروع می‌شود. بعدازظهر است و هنوز هیچ‌کس برای دادن رأی به حوزه نیامده‌است. مسئولین حوزه با نگرانی افراد خانواده‌ی خود را به حوزه فرامی‌خوانند، اما گویا کسی قصد رأی دادن ندارد؛ اما به‌ناگاه حوزه شلوغ می‌شود. مردم، مصمم و شتابان، به حوزه‌ی رأی‌گیری می‌آیند و رأی خود را به صندوق می‌ریزند. فردای آن روز شمارش آرا آغاز می‌گردد. نتیجه باورنکردنی است: بیشتر مردم رأی سفید به داخل صندوق ریخته‌اند و احزاب تنها مقدار کمی از آرا را ازآنِ خود کرده‌اند. رئیس‌جمهور و دولت، انتخابات را باطل اعلام می‌کنند و دوباره فراخوان برای انتخابات مجدد می‌دهند. رئیس‌جمهور در تلویزیون ظاهر می‌شود و از مردم می‌خواهد سرنوشت خود را با رأی دادن رقم بزنند. انتخابات مجدد برگزار می‌شود، ولی این بار نتیجه بدتر است.

🍁تعداد رأی‌های باطله‌ی سفید افزایش می‌یابد. در این رمان بورکرات‌های ناامید، روزنامه‌نگاران هیجان‌زده، حکومت سراسیمه و مردم خونسرد را شاهدیم. دولت کمیته‌ی تحقیق و تفحص تشکیل می‌دهد. گروه‌های تفتیش عقاید به‌کار می‌افتند. در خیابان‌ها، جلو افراد را می‌گیرند و می‌پرسند: به چه کسی رأی داده‌ای؟ مردم مقاومت می‌کنند و در پاسخ به غیرقانونی بودن سوال اشاره می‌کنند و بر مخفی بودن رأی تاکید دارند. اقدامات دولت  به نتیجه نمی‌رسد. وزیر دفاع خواستار اعلان وضعیت فوق‌العاده و حکومت نظامی‌است. دولت شهر را رها می‌کند و با تمامی افراد وابسته به دولت شبانه از شهر می‌گریزند و راه‌های خروج از شهر را می‌بندند و ازطریق رادیو سعی در برهم‌زدن امنیت و آرامش شهر می‌کنند، اما اهالی، آرامش شهر را کنترل می‌کنند. وزیر کشور، که خود سودای ریاست‌جمهوری را در سر دارد، در شهر بمب منفجر می‌کنند و ترور راه می‌اندازند و آشوب‌طلبان را متهم می‌کنند. شهردار درکنار مردم می‌مانَد و به حفظ آرامش شهر کمک می‌کند. افراد دولت به‌مرور از بدنه‌ی آن جدا می‌شوند و به صف ناراضیان می‌پیوندند.دروازه‌های شهر کاملاً بسته شده و اهالی درواقع در شهر زندانی‌اند. کمیته‌های اطلاعاتی به بررسی اتفاقات شهر می‌پردازند و با کمک جاسوسان و فردی که در داستان کوری، اول از همه نابینا شده‌بود، منشأ ناآرامی‌ها در زن  چشم‌پزشک می‌یابند، همان چشم‌پزشکی که در دوره‌ی کوری، پیش از همه کور شد. دولت به جای آرام کردن جو شروع به تشویش اذهان عمومی می‌کند.طنز داستان ظریف اما تلخ است. آدم‌ها داستان ساراماگو در بینایی هم مثل کوری اسم ندارند.
🆔
ashtibketab@

  • سین میم
  • ۰
  • ۰
معرفی کتاب  تازه منتشر شده و کاربردی

خداحافظ بیکاری
نویسنده : محمد بقایی


این جمله را شنیده اید : (هر کسی را بهر کاری ساخته اند)
راستی شما برای چه کاری ساخته شده اید ؟ نمیدونید ؟
با خواندن کتاب خداحافظ بیکاری و انجام آزمون های تیپ شناسی می فهمید که برای چه کاری ساخته شده اید .
khodahafezbikari@

برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد کتاب به ایدی تلگرامی بالا مراجعه کنید.
  • سین میم
  • ۰
  • ۰

 •نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
•ترجمه: بهمن فرزانه
🍀رمان صد سال تنهایی حاصل ۱۵ ماه تلاش و کار گابریل گارسیا مارکز است که به گفته ی خود در تمام این ۱۵ ماه خود را در خانه حبس کرده بوده است!
🍀قسمت هایی از رمان صد سال تنهایی

 اورسولو نگران نشد. گفت: ما از اینجا نمی رویم. همینجا می مانیم، چون در اینجا صاحب فرزند شده ایم. خوزه آرکادیو بوئندیا گفت: اما هنوز مرده ای در اینجا نداریم. وقتی کسی مرده ای زیرخاک ندارد به آن خاک تعلق ندارد.
آئورلیانو اکنون نه تنها همه چیز را می فهمید، بلکه تجربیات برادرش را قدم به قدم برای خود مزمزه میکرد. یکبار که برادرش جزئیات عشق بازی را برای او شرح میداد، صحبتش را قطع کرد و پرسید: چه حسی به آدم دست میدهد؟ خوزه آرکادیو بلافاصله جواب داد: مثل زلزله است.
در واقع برای او زندگی مهم بود؛ نه مرگ. برای همین هم هنگامی که حکم اعدام را به اطلاعش رساندند به هیچ وجه نترسید؛ بلکه احساس دلتنگی کرد.
خوزه آرکادیو، ناگهان لبه برگردان های کت او را چسبیده و از زمین بلند کرد و صورت او را در مقابل صورت خودش گرفت و گفت: این کار را برای این انجام دادم که ترجیح میدهم جسم زنده ی تو را با خودم به این طرف و آن طرف بکشم، نه جسد مرده ات را.
وقتی که نجار برای ساختن تابوت قدش را اندازه می گرفت از میان پنجره متوجه شدند که از آسمان گل های کوچک زردرنگی فرو می بارد. باران گل تمام شب به صورت طوفانی آرام بر سر شهر بارید. بام خانه ها را پوشاند و جلوی درها را مسدود کرد. جانورانی که در هوای آزاد می خوابیدند در گل غرق شدند. آن قدر از آسمان گل فرو ریخت که وقتی صبح شد تمام خیابان ها مفروش از گل بود و مجبور شدند با پارو و شن کش گل ها را عقب بزنند تا مراسم تشییع جنازه در خیابان برگزار شود.
آئورلیانو یازده صفحه ی دیگر را هم رد کرد تا وقتش را با وقایعی که با آنها آشنا بود تلف نکند و به پی بردن رمزگشایی لحظه ای که در آن به سر می برد مشغول شد و همچنان به آن رمزگشایی ادامه داد تا اینکه خودش را در هنگام رمزگشایی آخرین صفحه ی آن نوشته دید؛ انگار که خودش را در آیینه ای ناطق ببیند. در این موقع همچنان ادامه داد تا از پیش بینی و یقین تاریخ و نوع مرگش آگاه شود؛ اما دیگر نیازی نبود که به خط آخرش برسد؛ زیرا فهمید که دیگر هرگز از آن اتاق بیرون نخواهد رفت؛ چون پیش بینی شده بود که شهر ماکوندو درست در همان لحظه ای که آئورلیانو بابیلونیا رمزگشایی نوشته ها را به به پایان می رساند، با آن توفان نوح از روی کره ی زمین و از یاد نسل آدم محو میشود و هرچه در آن نوشته آمده، دیگر از ابتدا تا همیشه تکرار نخواهد شد؛ چون نسل های محکوم به صد سال تنهایی بر روی زمین فرصت زندگی دوباره ای را نخواهند داشت.
  • سین میم
  • ۰
  • ۰

🥀بی تو
تمام امیدواری ها را
در مرز تاریکی ها گذاشته اند
🎋بی تو
روی
رستگاری های مان
خط کشیده اند

🌾اکنون
مدت های مدیدی ست
که این دریای پشت پنجره
دیگر زیبا نیست
مدت هاست که دیگر
روشنای انسانیت مان
بدون تو
سوسو می زند

❤️بیا
و برای ما
ساعت ها، روزهای
تازه ای بیاور

  • ۰
  • ۰

“هر کسی که با مدیر کار می کرد، احساس امنیت داشت. هیچ کسی احساس کنترل شدن یا ترس و تهدید نمی کرد چون همه از ابتدا می دانستند که مدیر چه می کند و علت کارهای او چیست. ”

“وقتی او در صندلی خود نشسته بود و فکر می کرد، مدیر یک دقیقه ای جدید متوجه شد چه فرد خوش بختی است. او می توانست نتایج بیشتری را در زمان کمتری بدست آورد. “

مختصر و مفید

شفافیت در مورد اهداف، موجب صرفه جویی زیاد در انرژی می شود و از این انرژی می توان در کارهای دیگر استفاده کرد.

 

کنت بلانچارد و اسپنسر جانسون

یک مرد جوان ، سراسر جهان را به جستجوی یک مدیر بزرگ می پردازد. او می خواهد برای این مدیر بزرگ کار کرده و یاد بگیرد مانند وی مدیر بزرگی شود. اما بسیاری از جاهایی که او می رود، انگیزه ای در او ایجاد نمی کند. او مدیران خشنی را ملاقات می کند که کارکنان آنها را دوست ندارند، و مدیران خوش مشربی که کارکنان خود را دوست دارند اما توجه کافی به سود و زیان شرکت ندارند.

آیا مدیری وجود دارد که ترکیبی از بهترین ویژگی های هر دو مدیر گفته شده را داشته باشد؟ مرد جوان درباره فردی می شنود که ظاهرا مناسب است. با کمال تعجب، مدیر می پذیرد که مرد جوان را سریع ببیند و در مورد نحوه مدیریت کارکنان خود صحبت نماید. بنابراین او حکایت مدیر یک دقیقه ای را آغاز می کند.

اگر در روش مدیریت افراد که تنها یک دقیقه زمان می برد، محتاطانه عمل کنید، فراموش می شوید. آیا این کار واقعا جواب می دهد؟ آمار فروش مدیر یک دقیقه ای نشان می دهد که:

❖ مدیران، وقت کمتری برای انگیزه بخشی به کارکنان و مشکلات آنان صرف می کنند، و به هر چیزی که یک راه حل بنظر برسد، اکتفا می کنند؛ یا

❖ باید روش دیگری برای مدیریت وجود داشته باشد.

 

روش مدیر یک دقیقه ای

مدیر یک دقیقه ای سه ویژگی دارد:

❖ توافق با کارکنان در مورد اهداف (کمتر از نصف آنها).

مطمئن شوید هر هدفی، بر روی یک تکه کاغذ جداگانه نوشته شده است. این کار” هدف گذاری یک دقیقه ای” است. از اینجا به بعد، کارکنان دقیقا می دانند که مدیر از آنها چه انتظاری دارد و به ندرت برای سوال یا مشکلی پیش رئیس می روند. آنها می دانند که مدیر آنها را برای حل این مشکلات استخدام کرده است.

❖ کارکنان باید بطور مداوم اهداف را بازخوانی کنند تا مطمئن شوند که انتظارات مدیر با عملکردشان مطابقت دارد. همچنین کارکنان باید جزئیات پیشرفت را به مدیران گزارش کنند. این کار برای تحت فشار قرار دادن آنها نیست، بلکه برای این است که مدیر بداند “آیا آنها کارها را صحیح انجام می دهند یا نه” این کار سبب “تحسین یک دقیقه ای” می شود و فیدبک مثبت و سریعی در مورد اقدامات انجام شده ارائه می دهد.

❖ اگر فردی دارای مهارت های لازم برای انجام صحیح کار است اما کار را صحیح انجام ندهد، با ” توبیخ یک دقیقه ای” مدیر روبرو می شود. این توبیخ شدید بخاطر عمل یا رفتار وی است، نه خود او و مدیر هشدار می دهد کار وی، مطابق استانداردهای بالایی که باید کارکنان شرکت داشته باشند نیست. مدیر پس از توبیخ، ارزش وی را به او خاطر نشان می کند.

بخش دوم داستان تلاش می کند توضیح دهد چرا مدیر یک دقیقه ای نتیجه می دهد.

هدف گذاری یک دقیقه ای خوب جواب می دهد چون “عامل اصلی که سبب ایجاد انگیزه در مردم می شود، دادن نظر در مورد نتایج است.” ما دوست داریم بدانیم کارمان را چگونه انجام داده ایم و اگر کارها را به خوبی انجام داده باشیم، احساس خوبی پیدا می کنیم. مدیر یک دقیقه ای تابلویی را روی دیوار نصب کرده که روی آن نوشته: “یک دقیقه وقت بگذارید و نگاهی به اهداف خود و سپس رفتارتان بیندازید. آیا رفتارتان شما را به اهداف تان می رساند؟” تکنیک ساده ولی موثری است.

تحسین یک دقیقه ای نیز به علت انگیزه دادن به دیگران موثر است. خیلی کم پیش می آید کسی را پیدا کنید که از روز اول تمام کارها را صحیح انجام دهد؛ پس باید به آموزش کارکنان بپردازید. «بنابراین کلید آموزش یک کار جدید به یک فرد این است که در ابتدا آن را تقریبا صحیح انجام دهند تا آنکه یاد بگیرند آن را دقیقا صحیح انجام دهند.» انضباط فردی برای افرادی که در مورد کاری که انجام می دهند، مطمئن نیستند موثر نیست. تنها تحسین موثر است. تحسین مانند سوختی عمل می کند که می تواند کل یک شرکت را به پیش ببرد.

توبیخ یک دقیقه ای نیز موثر است چون منصفانه ترین کار برای اصلاح عملکردهایی است که زیر استاندارد هستند. از آنجا که اهداف تعیین شده و انتظارات مدنظر بطور شفاف بیان شده است، کارمندان معمولا توبیخ را منصفانه می بینند. در چنین شرایطی به مدیر احترام گذاشته می شود. از آنجا که توبیخ سریع بوده و بخاطر عمل شخص (نه خود شخص) است، احساس بد کمتری وجود دارد. وقتی هم توبیخ تمام می شود، نتیجه بخش بوده و به زودی فراموش می شود.

 

از مدیریت تا رهبری

سادگی بسیار مدیر یک دقیقه ای شاید برخی افراد را به فکر وادارد که آیا چنین چیزی ممکن است، اما این کتاب چیزی بیش از بهره وری در محیط کار و روابط بین فردی است. فلسفه ” گرفتن نتایج بزرگ در زمان کم” از درک طبیعت انسان ناشی می شود.

داستان مدیر یک دقیقه ای اذعان می کند که مدیریت نمی تواند در یک دقیقه انجام شود. بیشتر نماد این است که مدیریت افراد نسبت به آنچه فکر می کنیم، پیچیده کمتری دارد. اصلا نیازی نیست جلسات پی در پی برگزار شود تا در مورد اهداف و مشکلات بحث شود. تنها یک زمان اندک نیاز است تا اهداف تعیین شود، اما پس از آن تماس بین رئیس و کارکنان می تواند حداقل باشد.

برخی از نمونه های موفق مدیران را در نظر بگیرید.

سرمایه گذار معروف وارن بافت، مدیرانی را استخدام می کند که بدلیل اهداف کاملا واضح، به ندرت نیاز به ملاقات با آنها دارد. این مدیران صرفا به کار خود پرداخته و گزارش های دوره ای خود را برای وارن بافت می فرستند.

محقق قطب جنوب ارنست شکلتون، مورد احترام کارمندانش بود زیرا کارمندانش می دانستند دقیقا چه چیزی از آنها انتظار می رود. اگر آنها برای هر چیزی توبیخ می شدند، همیشه دلیل روشن و منطقی داشت.

اخیرا، جک ولش رئیس GE، سبک مدیریت خود را به صورت “تنبیه و تشویق” توصیف می کند که اهداف او قبلا بطور کامل مشخص و بیان شده است.

این کار سبب ایجاد فضای ترس و وحشت نمی شود چون اگر فردی مطابق این اهداف پیش نرود، هیچ کسی جز خودش را مقصر نمی داند.

نکته: ایده های مطرح شده در مدیر یک دقیقه ای، تنها برای محیط کار نیستند، بلکه می توانند در روابط شخصی بکار روند. بطور مثال “سخت گیر و خوب بودن”، باید هدف هر پدر و مادری باشد.

نظر نهایی

پس از چند دهه از ارائه کتاب های سنگین در علم مدیریت و رفتار سازمانی، کتاب مدیر یک دقیقه ای مانند حس هوای تازه برای مدیران بود. ممکن است به نظر ساده برسد، اما این کتاب بر اساس آخرین یافته های روانشناسی رفتار نوشته شده بود. نبوغ بلانچارد و جانسون، این اطلاعات را در قالب یک داستان جذاب آورده است.

امروزه با ساختارهای سازمانی یکنواخت تر و تاکید بر کار گروهی، می توان استدلال کرد که این کتاب کمتر بکار می آید. این کتاب به نظر می رسد بیشتر به مدل قدیمی سلسله مراتبی “رئیس و زیردستان” در محل کار اشاره می کند. امروزه ما از تفاوت مدیران صرف و رهبران صحبت می کنیم که رهبر الهام بخش است و مدیر صرفا مدیریت می کند.

با این حال، رهبران واقعی، همانطوریکه مثال های بالا نشان می دهد، بدون داشتن دانش در مورد برخی از مهارت های اساسی کار سختی خواهند داشت. رهبران واقعی به دنبال ایجاد محل کار آرامش بخشی هستند تا کارکنان آنها با داشتن زمان کافی جهت تحقق اهداف مهم شرکت گام بردارند. این حس آرام بخش ناشی از آن است که همه می دانند دقیقا چه وظایفی دارند؛ اهداف و و ظایف هر فرد کاملا مشخص و شفاف است.

 

 

زندگینامه کنت بلانچارد و اسپنسر جانسون

کنت بلانچارد

کنت بلانچارد دارای مدرک لیسانس از دانشگاه کرنل در رشته دولت و فلسفه، دارای مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه کلگیت در رشته جامعه شناسی و مشاوره، و همچنین مدرک دکترا در رشته مدیریت است. او نویسنده کتاب مدیریت رفتار سازمانی: بکارگیری منابع انسانی است که به طور گسترده ای در دروس دانشگاهی تدریس می شود. بلانچارد در حال حاضر مدرس رهبری و رفتار سازمانی در دانشگاه ماساچوست نیز هست. علاوه بر اینها، شرکت آموزشی خود را نیز مدیریت می کند.

اسپنسر جانسون

اسپنسر جانسون سابقه ای در زمینه پزشکی دارد. او مدرک کارشناسی خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی و مدرک دکترای پزشکی خود را از کالج سلطنتی جراحان گرفت.

او مدیر پزشکی شرکت مدترونیک، کهضربان ساز قلب را اختراع کرد، محقق پزشکی در موسسه مطالعات میان رشته ای (اتاق فکر)، و مشاور دانشکده پزشکی دانشگاه کالیفرنیای جنوبی بوده است. اسپنسر جانسون به همراه کنت بلانچارد، کتاب پرفروش مدیر یک دقیقه ای، و همچنین چند کتاب دیگر یک دقیقه ای را نوشته است. او همچنین خالق کتاب های ValueTales می باشد که بر اساس سرگذشت افراد مشهور برای کودکان نوشته شده است. اسپنسر جانسون کتاب انگیزشی هدیه را نیز نوشته است. جانسون داستان “چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟” را بیش از ۲۰ سال پیش گفته بود، اما تنها با اصرار کنت بلانچارد منتشر شد. ناشران از آمار فروش بیش از ۱۲ میلیون نسخه خبر می دهند.

بیش از ۷۵۰۰۰۰ نسخه از کتاب مدیر یک دقیقه ای در دست چاپ است. موفقیت کتاب مدیر یک دقیقه ای سبب انتشار کتابهایی با عناوین مشابه از جمله رهبری و مدیر یک دقیقه ای، فروشنده یک دقیقه ای، و کاربرد مدیر یک دقیقه ای در محیط کار شده است.

  • سین میم