نام نویسنده : مارک فیشر
ترجمه : گیتی خوشدل
فصل 1: حکایت
مشاوره مرد جوان با خویشاوندی
دولتمند
روزگاری
جوانی هوشمند میزیست که می خواست دولتمند شود. او به ستارة بخت خود
اعتقاد نداشت. آکنده از نومیدهای دیگر دست و دلش به کار نمیرفت.
در
این فکر و رؤیا بود که به کار
جدیدی دست بزند و تنگناهای مالیاش را یکباره و برای همیشه از بین
ببرد.
او
میخواست نویسنده شود تا داستانهایش او را دولتمند و پر آوازه کند، اما
جرأت نداشت به کسی بگوید که چه رؤیایی در سر دارد.
بارها
تصمیم گرفته بود از
کارش
استعفا دهد اما نمی توانست، گویی شهامتی که درگذشته او را برای رسیدن به خواستههایش
یاری میداد از دست داده بود. روزی که به شدت احساس ناکامی میکرد ناگهان
به کفر دیدار عمویی افتاد که بسیار دولتمند بو. شاید میتوانست اندرزی دهد یا
بهتر از ان پولی! عمویش او را بی درنگ پذیرفت اما قبول نکرد که به او وام دهد زیرا
بر این باور بود بود که با یان کار به او کمکی نمیکند. پس از گوش سپردن به حکایت
ناله و فغان جوا ناز او پرسید آیا فکر می کنی کسی که ده برابر تو در میآورد، هفتهای
ده برابر تو کار میکند؟ خیر، بلکه باید در کارش رازی باشد که تو یکسر از آن
بی خبری.
عمویش
تصمیم گرفت برای کمک او را نزد مردی بفرستد که به او دولتمند آنی
میگویند. او این نام را برگزید زیرا مدعی است که پس از کشف راز حقیقی تحول، یک شبه
دولتمند شده است.
فصل
2 : حکایت دیدار جوان با
باغبانی سالمند
جوان
به سوی شهر دولتمند آنی
رهسپار شد با هزاران فکر و سؤال در ذهن پس از وارد شدن به امارات
مستخدم به او گفت که دولتمند آنی در این لحظه نمیتواند او را ببیند و باید در
باغ منتظر بماند. در حال قدم زدن در باغ به باغبان پیری برخورد که به نظر با حیثیت
بود.
باغبان
از او پرسید: اینجا چه میکنی؟ جوان پاسخ داد: می خواهم دولتمند
آنی را ببینیم، جویای اندرزش هستم. باغبان گفت: 10 دلار داری؟ جوان گفت: این
تمام پول همراه من است. باغبان گفت: عالیست فقط به هین مقدار احتیاج دارم. بالاخره
با تمام شکو تردید تمام دارایی همراهش را به باغبان داد، در صورتی که بعد از
چند دقیقه فهمید که باغبان 000/25 دلار به عنوان پول توجیبی به همراه دارد،اول خشمگین
ولی بعد متوجه شد که او همان دولتمند آنی است.
اولین قدم این بود که جوان بخواهد
دولتمند شود و با صدای بلند فکر کند آنها برای صرف شام روبروی هم نشستند دولتمند
جام شرابش را بلند کرد و گفت بیا به سلامتی نخستین میلیون دلار تو بنوشیم.
در
طول صرف شام جوان فهمید که باید از کارش لذت ببرد و از اسرار دولتمند شدن
آگاه شود و با شور و اشتیاق طالب آن باشد.