گزیده ای از بهترین وپرخواننده ترین کتابهای منتشر شده

گزیده ای از بهترین وپرخواننده ترین کتابهای منتشر شده

ashtibketab@

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۳ دی ۹۶، ۰۰:۳۳ - محمد روشنیان
    سپاس

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سالهای ابری» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سالهای ابری



نام نویسنده: علی اشرف درویشیان

داستان این کتاب به لهجه کرمانشاهی نوشته شده است.

فرازهایی از کتاب
۱. بی بی جان: شوهر اولم یعنی پدر اصلی مادر تو راننده است. اهل عراق از کاظمین که می آمد برود تهران در کرماشان )کرمانشاه) مرا دید و گرفت.
شریف: با تله تو را گرفت، بی بی جان؟
بی بی جان: نه جانم. تله اش کجا بود. مرا گرفت یعنی با من عروسی کرد. (ص ۳۴)

۲. همه چیز از باریکی پاره می شود، ظلم از کلفتی. (ص ۴۶)  

۳. نمی دانم این سیم نما به چه دردی می خورد. می شود نان؟ می شود آب؟ می شود نان خورشت؟ چه فایده دارد آخر؟ همه اش دروغ. همه اش کلک. یک تله تازه برای خالی کردن جیب ما آدم های بدبخت. چقدر هم زود گول می خوریم. آرتیسه دختره را بغل زده و رئیس دزدها را دنبال می کند. آن وقت بیا و تماشا کن. مردم چه چپی (دستی) می زنند. چه هورایی می کشند. آخر بدبخت یکی نیست وقتی تو پول از جیب درمی آوری و بلیط می خری برات چپ بزند. چقدر خری. انگریز برای جیب تو هر ساعت نقشه می کشد. تا کی الواتی! (ص ۵۱)

۴. بابا بوچان: ... تو را به خدا ننگی بالاتر از این هست که دو تا ته استکان (عینک) روی دماغ ات بگذاری. عین بایه غش. (عین جغد) (ص ۵۳)

۵. صاحب منصب گربه عمو الفت بود. یک گربه نر حسابی. دمش بلند تر از حد معمول. وقتی می نشست دم خود را مثل شوشکه (شمشیر) افسرها کنار خود می گذاشت هر وقت کاری داشتیم و نمی توانستیم به بازار برویم پول و دستمال گره بسته را به گردن صاحب منصب می بستیم و او می رفت در دکانِ خالو یاورِ قصاب. خالو یاور پول را از دستمال در می آورد. گوشت در دستمال می پیچید و صاحب منصب دستمال را به دندان می گرفت و به خانه می آورد! (ص ۶۲ و ۶۳)

۶. خُرخُر بابام تمام شده، اما دندان قروچه لطیف تاریکی را تکه  تکه می کند. ( جمله جالب - نخ نما) (ص ۱۴۰)

۷. انسان اگر در پیری پلو خوردن یاد بگیرد لقمه را به گوشش می گذارد. هر چیز را از کودکی باید آموخت نه در پیری. (ص ۴۷۴)

۸. برای هیچ کس از سوراخ اتاق نیفتاده پائین. باید سعی و کوشش کرد. تو هم خودت را بخاران و تکانی بده. با شیر داغ دهنت سوخته حالا به دوغ هم پف می کنی. ترسو نباش... (ص ۴۸۷)

۹. دلهره شنبه در دلم است آن همه مشق و جدول ضرب و معلم نامهربان که مساله هایی سخت می گوید. از تاجرهای فرش فروش، روغن فروش و پارچه فروش. هیچ وقت نمی گوید حمالی بود که فلان مقدار بار برداشت. زن رختشویی بود که روزی چند تشت رخت می شست. همیشه می گوید تاجری بود که ... روغن فروشی بود که ... آهن فروشی بود که ... برنج و گندم فروشی بود که ... اگر از بیچاره ها مساله بگوید ساده تر است. چون بیچاره ها پول و دارایی شان کم است و مساله شان زود حل می شود. ما چه گناهی کرده ایم که پول به کاغذ و مداد بدهیم و سود و زیان پولدارها را مفتکی براشان حل بکنیم. (ص ۶۰۶)